توی اینستاگرام، کسی از علیبنابیطالب نقل کرده بود: «برکندن کوههای استوار، آسانتر است از الفت دادن دلهای از هم رمیده». به رابطههای تمام شده، به آدمهای از دست رفته، به گلدانهای شکسته، به رد زخم روی تنم فکر کردم و آه کشیدم که چه دقیق و درست.
خانم همکار زده به سیم آخر. تیردانش را پر کرده و بیوقفه تیر پرتاب میکند. اوایل جوری دقیق رئیس را نشانه گرفته بود که همهی تیرها به سمت او میرفت و بقیه در امان بودند. حالا ولی با چشمهای بسته تیرها را پرتاب میکند. این وسط، چند تا از تیرهایش هم به من خورده. زخمی و غمگینم. فشاری که از صبح تا غروب روی قلبم حس میکنم از تحملم خارج است. دیروز به آقای رئیس گفتم دارم توی هوای مسموم نفس میکشم و ذره ذره تحلیل میروم. میخواهم رها کنم و بروم تا بیشتر از این روحم آلوده نشده. گفتم روزگار بهم یاد داده که اینجور وقتها جلو رفتن فقط باعث میشود تیرهای بیشتری به جانت بنشیند. باید جاخالی داد و فرار کرد و برای آنچه از دست رفته فاتحه خواند.
«ولی پیدا کردن یک خرابکار از روی چهره مشکل است، مثل اینکه بخواهی از قیافهی کسی بفهمی خیانتکار است یا کودکنواز. آدمها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی.»
جزء از کل / استیو تولتز / ترجمه: پیمان خاکسار