مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
نود و شش با من بی‌اندازه مهربان بود. غم‌های جمعی سقوط هواپیما و زلزله و سوختن کشتی در دریا را اگر کنار بگذارم، غم شخصی عمیق نداشتم. دریافتم که زندگی کوتاه‌تر از آن است که به غم بگذرد. بسیار خندیدم و خنداندم و کم گریستم. به لطف آدم‌های عزیزی که از اینترنت بی‌در و پیکر شناختمشان و حالا در دایره‌ی دوستانم هستند، زیادتر از قبل خواندم و از بی‌کفایتی پرشین‌بلاگ و نابه‌سامانی اینترنت خانه کمتر از قبل در وبلاگم، که خانه و پناهم بود، نوشتم. پرونده‌ی تحصیل میم بسته شد و آرام‌تر از قبل در کنارم داشتمش. ذره ذره وسایل خانه را خریدیم و خانه، به معنای واقعی کلمه، مسکن و محل آراممان شد. بیشتر از قبل حواسم به داشته‌هایم بود و شکرگزارتر بودم. توانستم همکارم را شیفته‌ی کتاب کنم و این یکی را گمانم تا همیشه از دستاوردهای بزرگم در زندگی بشمارم. حواس آدم‌های اطرافم را به کلیشه‌های تبعیض جنسیتی جمع کردم و دیدم هر روز بیشتر از قبل تلاش می‌کنند که در دامش گرفتار نشوند. از نظر کاری اما، به آن‌چه می‌خواستم نرسیدم. بخش عظیمی از انرژی‌ام صرف مبارزه با موج ناامیدی و نارضایتی همکارانم شد و رمق کمی برای ادامه دادن برایم ماند. برای نود و هفت سلامتی می‌خواهم و شادی بیشتر. دوست دارم لبه‌های تیز روحم را نرم‌تر کنم و بیشتر از قبل با خودم مهربان باشم. بیشتر بنویسم. بیشتر دوست بدارم. مسیر کاری‌ام را عوض کنم. هنر را بیشتر توی خانه جاری کنم و از شعله‌ی امید در سینه‌ام محافظت کنم. 
  • میم ..
  • ۰
  • ۰

توی اینستاگرام، کسی از علی‌بن‌ابی‌طالب نقل کرده بود: «برکندن کوه‌های استوار، آسان‌تر است از الفت دادن دل‌های از هم رمیده». به رابطه‌های تمام شده، به آدم‌های از دست رفته، به گلدان‌های شکسته، به رد زخم روی تنم فکر کردم و آه کشیدم که چه دقیق و درست.

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

رهاش کن بره رئیس

خانم همکار زده به سیم آخر. تیردانش را پر کرده و بی‌وقفه تیر پرتاب می‌کند. اوایل جوری دقیق رئیس را نشانه گرفته بود که همه‌ی تیرها به سمت او می‌رفت و بقیه در امان بودند. حالا ولی با چشم‌های بسته تیرها را پرتاب می‌کند. این وسط، چند تا از تیرهایش هم به من خورده. زخمی و غمگینم. فشاری که از صبح تا غروب روی قلبم حس می‌کنم از تحملم خارج است. دیروز به آقای رئیس گفتم دارم توی هوای مسموم نفس می‌کشم و ذره ذره تحلیل می‌روم. می‌خواهم رها کنم و بروم تا بیشتر از این روحم آلوده نشده. گفتم روزگار به‌م یاد داده که این‌‌جور وقت‌ها جلو رفتن فقط باعث می‌شود تیرهای بیشتری به جانت بنشیند. باید جاخالی داد و فرار کرد و برای آن‌چه از دست رفته فاتحه خواند.

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 9

«ولی پیدا کردن یک خرابکار از روی چهره مشکل است، مثل این‌که بخواهی از قیافه‌ی کسی بفهمی خیانت‌کار است یا کودک‌نواز. آدم‌ها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان می‌کنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی.»


جزء از کل / استیو تولتز / ترجمه: پیمان خاکسار

  • میم ..