نود و شش با من بیاندازه مهربان بود. غمهای جمعی سقوط هواپیما و زلزله و سوختن کشتی در دریا را اگر کنار بگذارم، غم شخصی عمیق نداشتم. دریافتم که زندگی کوتاهتر از آن است که به غم بگذرد. بسیار خندیدم و خنداندم و کم گریستم. به لطف آدمهای عزیزی که از اینترنت بیدر و پیکر شناختمشان و حالا در دایرهی دوستانم هستند، زیادتر از قبل خواندم و از بیکفایتی پرشینبلاگ و نابهسامانی اینترنت خانه کمتر از قبل در وبلاگم، که خانه و پناهم بود، نوشتم. پروندهی تحصیل میم بسته شد و آرامتر از قبل در کنارم داشتمش. ذره ذره وسایل خانه را خریدیم و خانه، به معنای واقعی کلمه، مسکن و محل آراممان شد. بیشتر از قبل حواسم به داشتههایم بود و شکرگزارتر بودم. توانستم همکارم را شیفتهی کتاب کنم و این یکی را گمانم تا همیشه از دستاوردهای بزرگم در زندگی بشمارم. حواس آدمهای اطرافم را به کلیشههای تبعیض جنسیتی جمع کردم و دیدم هر روز بیشتر از قبل تلاش میکنند که در دامش گرفتار نشوند. از نظر کاری اما، به آنچه میخواستم نرسیدم. بخش عظیمی از انرژیام صرف مبارزه با موج ناامیدی و نارضایتی همکارانم شد و رمق کمی برای ادامه دادن برایم ماند. برای نود و هفت سلامتی میخواهم و شادی بیشتر. دوست دارم لبههای تیز روحم را نرمتر کنم و بیشتر از قبل با خودم مهربان باشم. بیشتر بنویسم. بیشتر دوست بدارم. مسیر کاریام را عوض کنم. هنر را بیشتر توی خانه جاری کنم و از شعلهی امید در سینهام محافظت کنم.
- ۹۶/۱۲/۲۸