«از خیلی قبلتر من میدویدم. توی حیاط خانهمان میدویدم، در حیاط پشتی مدرسه. نزدیک خیابان عشق، وقتی عصبانی بودم میدویدم. اولینبار وقتی نتوانستم خشمم را اژ مردن پدرم از سر بگذرانم، شروع کردم به دویدن. دویدم و دویدم و دبیر ورزش به من گفت چرا دونده نمیشوی؟ یک دوندهی واقعی شدم. بهترین مدالها را به عنوان بهترین دوندهی زن مسقط از آن خودم کردم. دقیقا همین کار را میکردم. به طرف آغوش پدرم میدویدم. انگار پدرم با دستهایی باز ته مسیر مسابقه ایستاده بود. جایزهها نمیتوانست جای خالیاش را پر کند. اما زندگی بعدها دلایل بسیار دیگری غیر از رسیدن به آغوش پدرمو برای دویدن پیش رویم گذاشت. پدرم فقط یکی از دلایل شد.»
سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی