خانم همکار زده به سیم آخر. تیردانش را پر کرده و بیوقفه تیر پرتاب میکند. اوایل جوری دقیق رئیس را نشانه گرفته بود که همهی تیرها به سمت او میرفت و بقیه در امان بودند. حالا ولی با چشمهای بسته تیرها را پرتاب میکند. این وسط، چند تا از تیرهایش هم به من خورده. زخمی و غمگینم. فشاری که از صبح تا غروب روی قلبم حس میکنم از تحملم خارج است. دیروز به آقای رئیس گفتم دارم توی هوای مسموم نفس میکشم و ذره ذره تحلیل میروم. میخواهم رها کنم و بروم تا بیشتر از این روحم آلوده نشده. گفتم روزگار بهم یاد داده که اینجور وقتها جلو رفتن فقط باعث میشود تیرهای بیشتری به جانت بنشیند. باید جاخالی داد و فرار کرد و برای آنچه از دست رفته فاتحه خواند.
- ۹۶/۱۲/۲۲