من از رمضانهای زیادی خاطره دارم. از رمضانهای کودکی و نوجوانی که نور ایمان هنوز قلبم را روشن نگه داشته بود گرفته تا رمضان آن سال سیاه که همان روز دومش پدربزرگم را از دست دادم و نور ایمان خاموش شد و سالهای بعدترش که به بیاعتقادی و دنبال جای دنج گشتن برای خوردن ناهار گذشت. با این همه اگر قرار باشد روزی برای بچهای که معلوم نیست داشته باشم یا نه، خاطرهای از رمضان تعریف کنم، قصهی رمضان آن سالی را تعریف میکنم که ایمان و اعتقادی برایم نمانده بود اما تنها به این دلیل گرسنگی کشیدم که عاشقی یادم برود.
- ۹۸/۰۲/۱۶