من هر روز ساعت شش و بیست دقیقهی صبح بیدار میشوم. هر روز از اینکه چند سانتیمتر آنطرفتر کنار من دراز کشیدهای تعجب میکنم و چند ثانیه را به تماشا و حیرت و شنیدن صدای نفسهایت میگذرانم. بعدتر بلند میشوم و توی اتاقها و نشیمن و پذیرایی میچرخم و وسایلم را از گوشه و کنار جمع میکنم و برای رفتن به محل کارم آماده میشوم. اما فقط صبحهایی که تو هم بیداری، جوانهی تازه روییده در گلدان را میبینم و رنگ قشنگ آسمان را به وقت طلوع آفتاب. انگار که چشمهایت دریچهای به روشنی باشد، باز که میکنی نور میتابد به زندگیام و قشنگیها نمایان میشوند.
- ۹۷/۰۹/۲۵