گفت هفتهی پیش سراغ عکسهایش را گرفته. پسرش را وادار کرده آلبوم را بیاورد و عکسها را یکییکی نشانش بدهد. سرآخر، یکی را برای اعلامیهی ترحیمش انتخاب کرده. قلبم از درد مچاله شد. تماشای کسی که روزگاری که خیلی هم دور نیست، آنجور باجذبه و ابهت بود و حالا ضعیف و نزار، روی تخت چشمانتظار مرگ دراز کشیده از توانم خارج بود. به میم گفتم برویم.
- ۹۷/۰۹/۱۰