دیروز از درد خانهنشین شده بودم و حالا که برگشتهام به شرکت، از قیافهی بغکردهی خانم همکار و آقای رئیس میفهمم دیروز حسابی با هم جنگیدهاند. خوشحالم که کنارشان نبودهام و تهماندهی رمقم را صرف خاموش کردن بیحاصل آتش میانشان نکردهام. جنگ قبلی واقعا رمقم را گرفت و سرآخر هم آتش خاموش نشد. میدانستم دیر یا زود دوباره شعله میگیرد. باری، آتش شعله گرفته و تمام چیزهایی را که این مدت به زور ساخته بودیم، سوزانده. امروز خانم همکار میگفت: وقتی که من خونهم فرشته بود و توسان زیر پام بود، این کجا بود که الان به خودش اجازه میده با من اینطوری حرف بزنه؟ من قلبم به درد آمد از خطکشهای اشتباهی که آدمها دست گرفتهاند برای اندازه گرفتن میزان انسانیت. دنیا جای تیره و تنگیست برای زندگی.
- ۹۶/۱۰/۱۸