فکر کردن به تو چه شکلیست؟ ممم... فکر کردن به تو شبیه آشپزخانه کوچکم است، ساعت ده صبح پنجشنبه اول اسفند، وقتی که حسابی برق انداختهامش و از بوی قورمهسبزی روی شعله ملایم اجاق مست شدهام. فکر کردن به تو، دستمال ارغوانی نمداریست که روی برگهای پوتوس میکشم و به سبزی براقشان خیره میشوم. فکر کردن به تو، رد عطر گرم و تازه نان توی آسانسور است که از مسافر قبلی جا مانده. لرزش دست چهاردهسالگیام است وقت یواشکی و ناشیانه کشیدن رژ روی لبها، هوس بوسه از معشوقی که نیست... فکر کردن به تو، کلیک کردن روی درفتفولدر است، تماس انگشت اشاره با کلید بکاسپیس. قصه ظهر جمعه است، دراز کشیده توی هال، کنار خواهرها، دیوانهوار خندیدن به ترک روی دیوار. فکر کردن به تو هزار باره شنیدن اود تو سیمپلیسیتی سیکرت گاردن در مسیر آزادی-ونک است. برق چشمهاست بعد از بازی ایران-استرالیا. آن سمت خنک بالش است. تماشای نور چراغ ماشینی در خیابان دور در یک غروب بارانی از پنجره خانهام... هوم... فکر کردن به تو این شکلیست.