مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

موسیقی بک‌گراند دیروز و امروزم، پادکست ده قسمتی لورازپام بوده. همین‌که اولین قسمتش را گوش دادم، برای افرا فرستادم. چون تمام چیزهایی که از قشنگی و لطافت قلبم را ذوب می‌کند، من را یاد افرا می‌اندازد و باید به آنی آن حس ذوب شدن قلب، آن دل‌لرزه‌ی نجیب و غریب را باهاش شریک شوم. به‌ش گفتم که چقدر این پادکست من را به یاد شب‌های وبلاگ‌نویسی می‌اندازد و او سبحان‌الله‌گویان گفت که حال مشابهی دارد. خدای من. افرا، چرا آدم هزاری هم که فکر می‌کند از آن فضا، از آن شب‌های تا سحر پشت لپ‌تاپ نشستن و یادگار دوست گوش دادن و نوشتن و به عشق فکر کردن و غم را مثل الله همه‌جا حس کردن و وبلاگ خواندن، بسیار خواندن و پابه‌پای آدم‌هایش عاشق شدن، به ضرب و زور هزار نذر و دعا رسیدن، دل‌شکسته شدن و نهایتا با قلب خون‌چکان فارغ شدن، عبور کرده، باز یک فایل صوتی چند دقیقه‌ای، تقه‌ای به دریچه‌ی قلبش می‌کوبد و بلیط فرست‌کلس به مقصد هندوستان را کف دستش می‌گذارد؟ چرا این‌طوری‌ست؟ چرا هنوز بعد از این‌همه سال و ماه ساکت (و آخ که چقدر این عبارت را آن روزها زیاد استفاده می‌کردم)، رد ظریف و نازک آن کلمات را روی قلبمان حس می‌کنیم؟ چه جادویی توی آن صفحات خاکستری بود که هنوز و گمانم تا همیشه گرفتارش شده‌ایم؟ چند روز پیش که به بهانه‌ی تولد خواهره عکس‌های کودکی‌مان را توی گروه خانوادگی واتساپ می‌فرستادیم، با خواهرها شروع کردیم به حساب و کتاب این‌که مامان و بابا وقتی هم‌سن و سال ما بودند زندگی‌‌شان چه شکلی بوده. مامان توی بیست‌وسه‌ سالگی بچه‌ی اولش را به دنیا آورده و وقتی هم‌سن حالای من بوده، سه بچه‌ی ده، هشت و شش ساله داشته. من چی افرا؟ من توی بیست‌وسه‌ سالگی، یک شب که خیال کرده بودم جهان یک‌جایی میان همان لحظاتی که کسی کیفش را جور غم‌انگیزی روی شانه انداخته و از کلاس فازی بیرون زده، تمام شده، آن صفحه‌ی خاکستری را به دنیا آوردم که در سوگ از دست دادن جهان بنویسم. غافل از این‌که، همان صفحه بعدها تمام جهانم می‌شود و من را به تو و به خیلی آدم‌های عزیز دیگر وصل می‌کند. حالا سی‌وسه ساله‌ام افرا، آرشیو اینوریدر را بالا و پایین می‌کنم و قد کشیدن این حزن نرم و نازک ده ساله را تماشا می‌کنم.

پ.ن. در حال و هوای این پست افرا.

  • ۹۹/۰۱/۲۱
  • میم ..

نظرات (۱)

چه حس نزدیکی

من هنوز اینوریدر خودن ها و وبلاگ خوندن ها و با آدم های ناشناس و کم شناس (که همین حداقل هم با خوندنشون دستم اومده) جزو پناه گاه های شخصیم هست. چیزی که در موردش با کسی هم صحبت نمی کنم و به روی خودم هم نمیارم که چقدر این کار هنوز برام جذابه و نمیدونم تا کی میخام این کار رو ادامه بدم...

هنوز هم خیلی برام فرقی نمیکنه مثلا این جا رو اولین بار کی خوندم و اد کردم! ولی یادمه چیزهایی از نویسنده ش و این رشته رو نگه داشتم تا بتونم هنوز بخونم، مثل تک و توک وبلاگ های زنده

تنها کاش فضای مجازی من، از بین رفتن وبلاگ هاست که کاش نشده بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی