مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 15

«کاش می‌توانستم لامپ افکارم را خاموش کنم، همان‌طور توی تاریکی بمانم و به‌جز دست‌ها و عطرهای "ماسی" به چیز دیگری فکر نکنم، راضی و آرام، خستگی را از خودم دور کنم. کاش می‌شد سردرد هم مثل مردی که این اواخر ترکم کرد، از زندگی‌ام بیرون می‌رفت.»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 14

«تمام قصه درباره‌ی جوجه اردک زشت بود؛ اردکی که برای زیباتر شدن در چشم دیگران، کار خاصی نکرد. او فقط منتظر زیبا شدن ماند و وقتی زیبا شد، از زیبایی‌اش نه خوشحال شد و نه لذتی برد. دلیلش هم این بود که او نتوانست عکس روی جلد کتاب‌هایی که قصه‌ی گذشته‎‌ی زشتش را نوشته بودند، پاره کند.»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 13

«هیچ‌کس قهرمان آن‌ شب‌ها نبود. هیچ‌کس نمی‌توانست نقش قهرمان را کش برود و آن را به نام خودش ثبت کند. در آن شب، هیچ آدم مهمی نمی‌مرد. بچه‌ی اول هیچ زنی به دنیا نمی‌آمد و عشق برای اولین‌بار در قلب هیچ زنی را نمی‌زد. هیچ شیء مشهوری که فردایش روزنامه‌ها درباره‌اش بنویسند، دزدیده نمی‌شد و حتی آنان که تابوها را می‌شکستند، در آن شب اعدام نمی‌شدند. اگر خبره‌ترین طالع‌بین‌ها هم می‌گفتند، محال بود در آن شب عاشق و معشوقی که طالعشان به هم می‌خورد به وصال هم برسند. چیزهای دیگری هم بود. مثلا هیچ کارمند بدبختی در آن شب ارتقا نمی‌گرفت. آن شب، شب قصه‌ی زن‌هایی بود که آمده بودند داستان‌های مگویشان را برای هم بگویند. جز این اتفاق محال بود اتفاق خاص و استثنایی دیگری بیفتد. آن شب، شب اتفاقات لانه کرده در مخیله‌ی سیندرلاها بود.»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 12

«رازهایی که نمی‌گوییم، حرف‌هایی که نمی‌زنیم، زمان‌های دیگری سراغمان می‌آیند. وقتی چشم‌بسته زیر شامپویی ایستاده‌ایم که از سر و رویمان زیر دوش سر می‌خورد. یا وقتی شوهرها بدون توجه به ما و بی‌خوابی‌هایمان، پشتشان را به ما می‌کنند و می‌خوابند. آن موقع‌هاست که حرف‌های نگفته مثل هیولاها به ما هجوم می‌آورند. برای این است که ما حرف می‌زنیم. ما حرف می‌زنیم که موقع برگشتن به خانه سبکبال باشیم. بعد از حرف زدن مثل پر بی‌وزن می‌شویم و خوشحال و رویاباف. می‌توانی این را بفهمی؟»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 11

«دیگر زنی نبود که برود از چاهی دوردست آب بیاورد یا زنی که سپیده از جا بلند شود و حتی قبل از بیدار شدن به طویله برود؛ بهانه‌ی سحرخیزی‌اش هم این باشد که بهترین موقع برای دوشیدن گاو همان موقع است و حقیقت البته، چیز دیگری باشد: زن در انتظار معشوقی بود که به همراه او در آغوش عشق بخزد.»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • میم ..
  • ۰
  • ۰

چیزی که می‌خواهم بگویم خیلی بدیهی به نظر می‌آید ولی من انگار تازه بعد از سر زدن به آرشیو وبلاگ هزار سال پیش، جوری که باید درک و دریافتش کرده‌ام، و آن جادویی‌ست که نوشتن در باقی گذاشتن ردی از آن‌چه که واقعا درون آدم می‌گذرد، دارد. عجیب است که آدم از هیچ راه دیگری این‌قدر خودش را ثبت نمی‌کند، نه عکس و نه فیلم، که مثلا قرار بوده خود زنده و واقعی آدم‌ها را به تصویر بکشد. ما از دیدن عکس‌ها و فیلم‌های بیست‌سالگی‌مان چیزی جز پوسته‌ای ظاهری از خود آن روزهایمان دستگیرمان نمی‌شود. توی آن عکس معلوم نیست که پنهانی دل‌باخته‌ی رنگ پیراهن کسی بوده‌ایم، یا جوری که تکیه می‌داده به صندلی و دست‌ها را گره می‌کرده پشت سر. امروز اگر فیلمی را که همان روزها در راه سفر با هندی‌کم خواهرک ضبط کرده‌ایم و همگی داریم به شوخی و خنده می‌گذرانیم، تماشا کنیم، باورمان می‌شود که خوش‌بخت و خوش‌حال بوده‌ایم، اگر چیزی از از آن روزها ننوشته باشیم. چون زور زمان زیاد است. روی خیلی چیزها گرد فراموشی می‌پاشد. یادت نمی‌آید که یک روز در مسیر برگشت از دانشگاه به خانه، که قطعه‌ی «راز دل» علیرضا قربانی از رادیوی تاکسی پخش می‌شده، حس کرده بودی که هوا سنگین است و راه نفس کشیدنت بسته شده. یا آن شبی که دیر رسیده بودی به خانه و مادرت دم در چند دقیقه سوال جوابت کرده بود که کجا بودی تا حالا، تا صبح گریه کرده بودی. خوب است که زمان می‌گذرد و چیزهایی واقعا درونت عوض می‌شود و قلبت از محبت کسی جوری خالی می‌شود که انگار هیچ‌وقت نبوده و جوری با مهر دیگری لبریز می‌شود که انگار از ازل همین بوده. عجیب اما این است که در پست شصت و چهارم از وبلاگ مخفی بیست‌سالگی‌ت هنوز او را دوست داری.

  • میم ..