مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

بوک‌مارک - 16

«از خیلی قبل‌تر من می‌دویدم. توی حیاط خانه‌مان می‌دویدم، در حیاط پشتی مدرسه. نزدیک خیابان عشق، وقتی عصبانی بودم می‌دویدم. اولین‌بار وقتی نتوانستم خشمم را اژ مردن پدرم از سر بگذرانم، شروع کردم به دویدن. دویدم و دویدم و دبیر ورزش به من گفت چرا دونده نمی‌شوی؟ یک دونده‌ی واقعی شدم. بهترین مدال‌ها را به عنوان بهترین دونده‌ی زن مسقط از آن خودم کردم. دقیقا همین کار را می‌کردم. به طرف آغوش پدرم می‌دویدم. انگار پدرم با دست‌هایی باز ته مسیر مسابقه ایستاده بود. جایزه‌ها نمی‌توانست جای خالی‌اش را پر کند. اما زندگی بعدها دلایل بسیار دیگری غیر از رسیدن به آغوش پدرمو برای دویدن پیش رویم گذاشت. پدرم فقط یکی از دلایل شد.»

سیندرلاهای مسقط / هدی حمد / ترجمه: معانی شعبانی

  • ۰۰/۰۳/۰۱
  • میم ..

سیندرلاهای مسقط

کتاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی