مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

اما بهار می‎شود...

با ن خردمند را به سمت کافه پیاده می‎رفتیم و از نوشتن حرف می‎زدیم. از این می‎گفتیم که غم چه دست آدم را به نوشتن گرم می‎کند. که آدم به مرحله‎ای می‎رسد که باید بین گریستن مدام و نوشتن انتخاب کند و ما اولی را انتخاب می‎کنیم. توی همین حرف‎ها بودیم که ن یک‎مرتبه پرسید: دلت تنگ نشده؟ من دلم هنوز پیش نوشتن بود. جواب دادم که زیاد. که دلم دیگر آن همه غم را نمی‎خواهد اما آن میل شدید به روی کاغذ آوردن احوالم را زیاد می‎خواهد. ن گفت: منظورم آدم سابق بود، نه نوشتن. 

من یادم به هزار سال پیش افتاد. به راهی که از خیالم هم نمی‎گذشت از مصائبش جان سالم به در ببرم و به این‎جا برسم. به شور و حرارتی که گرفتارش بودم و ناچار بودم پناه ببرم به کلمه‎ها. و بدی‎اش این بود که در همه‎ی آن احوال تنها بودم. جواب دادم که دروغ چرا؟ دلم برای ماکزیمم‎هایی که آن روزها تجربه کردم، برای شیدایی آن‎روزهام، برای همه چیز را برای بودن آن دیگری خواستن تنگ می‎شود، اما برای آن آدم، برای تنهایی‎ای که در آن مسیر گرفتارش بودم، برای آن منِ بی‎چاره‎ای که حواسش نبود دارد ذره ذره از دست می‎رود اما نه. که حالا عاقل‎ترم، صبورتر و البته مومن‎تر به روشنی راه. 

  • ۹۸/۰۲/۱۰
  • میم ..

نظرات (۱)

خداروشکر که بابت الانت خوشحالی و راضی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی