مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه...

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰
ده سال پیش این موقع خانه‌ی تو بودیم. کیک خریده بودیم. می‌خندیدیم. من قبل‌ترش به خواهره سپرده بودم که برود از نشر مروارید «با شهریاران شعر» بخرد. خریده بود. روی صفحه‌ی اولش نوشتم: تقدیم به پدربزرگ عزیزمان، که از شهریاران است. کتاب را کنار بقیه هدیه‌ها گذاشتیم و به‌ت دادیم. تو با دقت چسب‌های کاغذ کادو را جدا کردی. چشم‌هات برق زد از خوشی. گفتی: دست‌خط ِ آناهیتاست. من آناهیتایت بودم. گفتن ندارد که توی تمام زندگی‌م فقط آناهیتای تو بودم. بعد؟ بعد به رسم همیشه محکم و طولانی بغلمان کردی و بوسیدی‌مان. بعدتر خودکار را برداشتی و پایین همان صفحه برایمان نامه نوشتی. بعدتر خواستی که با هم شعر بخوانیم. من شعر طاهره قره‌العین را برایت خواندم: «گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره، رو به رو...»
سال بعدش این موقع خانه‌ی تو بودیم باز. کیک خریده بودیم. می‌خندیدیم. نمی‌دانستیم که وقتی به خانه برگردیم، می‌روی سروقت ِ همان کتاب. باز برایمان نامه می‌نویسی. نامه‌ای که دیر دیدمش و چهارم مرداد نود و یک، وقتی که لابه‌لای کتاب‌هایت دنبال چند خط شعر برای اعلامیه‌ی ترحیمت می‌گشتم، پیدایش کردم.
حالا ده سال گذشته. تولدت را توی اتاق نشیمن کوچک خانه‌مان -که ندیدی‌اش هیچ‌وقت- به تماشای عکس‌ها می‌گذرانم و فکر می‌کنم چه بخت‌یار بودم که تو را توی زندگی‌ام داشتم و عزیزترین و به‌دل‌ترین چیزها را از تو به یادگار گرفتم. شوق نوشتن را، یواشکی گریه کردن وقت تماشای دلشدگان و گوش دادن به آواز شجریان را، محکم و طولانی بغل کردن و بوسیدن و به نام‌های نیکو خواندن آدم‌های عزیز زندگی‌ام را.
و کاش دنیای دیگر و بهتری در کار باشد واقعا، که ببینمت دوباره و همان‌جور که خودم را توی بغلت جا می‌دهم، «شرح دهم غم تو را، نکته به نکته، مو به مو».
  • ۹۷/۱۱/۰۸
  • میم ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی